سفارش تبلیغ
صبا ویژن

. . . زندگی . . . - « راز نهفته »

او به راستی نمی‌دانست به کجا می‌رود. اما این را می‌دانست که به جایی می‌رود، چون هرکس به هر حال باید به جایی برود، مگر نه؟

او حقیقتا نمی‌دانست چه اتفاقی خواهد افتاد، اما دست کم می‌دانست که به هر حال اتفاقی خواهد افتاد. چون همیشه اتفاقی می‌افتد. این طور نیست؟

شل سیلور استاین


نظرات شما ()

نویسنده: امین جمعه 84 شهریور 4   ساعت 9:21 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد


فهرست
103525 :مجموع بازدیدها
10 :بازدید امروز
موضوعات وبلاگ
حضور و غیاب
یــــاهـو
راز نهفته
. . . زندگی . . . - « راز نهفته »
جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان







لینک دوستان
برای آنکه هنوز منتظر است . . .
مهرآب
مه دیده
نیمکت
علی آقا مربی!
ققنوس سوخته
آوای آشنا

 

بایگانی
نوشته های سال 83
بهار 84
تابستان 84
اشتراک
 

[ و در پى جنازه‏اى مى‏رفت ، شنید مردى مى‏خندد فرمود : ] گویا مرگ را در دنیا بر جز ما نوشته‏اند ، و گویا حق را در آن بر عهده جز ما هشته‏اند ، و گویى آنچه از مردگان مى‏بینیم مسافرانند که به زودى نزد ما باز مى‏آیند ، و آنان را در گورهاشان جاى مى‏دهیم و میراثشان را مى‏خوریم ، پندارى ما از پس آنان جاودان به سر مى‏بریم . سپس پند هر پند و پند دهنده را فراموش مى‏کنیم و نشانه قهر بلا و آفت مى‏شویم . [نهج البلاغه]