سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دور گردون . . . - « راز نهفته »

۱- این روزا همه‌اش اتفاقات شبیه به هم میفته. این آخر هم که سردار قالیباف استعفا داد. نمی‌دونم اگه آقای قالیباف درگیر ریاست جمهوری بشه هم همین‌قدر که تونست تو نیرو انتظامی کار کنه می‌تونه موفق باشه؟
دوست ندارم چهره‌ی خوبی به خاطر سختی و مشکلات! کاری که قبول می‌کنه وجهه‌ی بدی پیدا کنه. البته امیدوارم دوستان رهگذر برداشت سیاسی نکنن و آقا حامد هم از اون شوخی‌ها نکنه که دعوا بشه! ما حوصله‌ی آژان‌کشی نداریم.

۲- اوایل اسفند ماه بود که شنیدم بالاخره مدیر بعدی تعیین شد. راستشو بخوای اصلا خوشحال نشدم. اون روز هم که آقا کریم‌زادگان رو دیدم؛ با اینکه می‌دونستم رسمه که تبریک بگن این جور وقتا، چیزی نگفتم. چون اصلا از این خبر خوشحال نشدم. آقا وحید حالا گرفتی قضیه رو؟

۳- دارم یواش یواش می‌فهمم که بعضی جاها خوبه آدم در راه خدا پارتی بازی کنه! البته تاکید می‌کنم: فقط در راه خدا.
برای وقت گرفتن از یکی از مسوولین برای یه کار خیر ( البته منظورم کار روایته!) سه ماه میشه که هر دو سه روز یک بار زنگ می زنم، فاکس روایت رو پیگیری می کنم. اگر از همون اول به جای معرفی ساده و شناسنامه‌ای می‌گفتم امین هستم دوره بیست، الان چند بار با این مسوول محترم ناهار خورده‌بودیم، چه برسه به مصاحبه کردن! خلاصه این‌که از قدیم گفتن پارتی بازی خوبه، ریا هم بعضی وقتا خوبه اما در راه خدا. حالا ما یه چیزی گفتیم، این شوخی‌ها رو نشنیده بگیر.

۴- از دفعه‌ی بعد شماره‌بندی نمی‌کنم. اصلا خوشم نیومد. هر چی مطلب تو این ماه قرار بود بنویسم تو یه پست مصرف کردم. همینو جیره بندی کن که تا پست بعدی بیکار نباشی.


نظرات شما ()

نویسنده: امین پنج شنبه 84 فروردین 18   ساعت 10:5 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد


فهرست
104895 :مجموع بازدیدها
9 :بازدید امروز
موضوعات وبلاگ
حضور و غیاب
یــــاهـو
راز نهفته
دور گردون . . . - « راز نهفته »
جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان







لینک دوستان
برای آنکه هنوز منتظر است . . .
مهرآب
مه دیده
نیمکت
علی آقا مربی!
ققنوس سوخته
آوای آشنا

 

بایگانی
نوشته های سال 83
بهار 84
تابستان 84
اشتراک
 

می دانم که برترین توشه رهرو به سوی تو، اراده استواری است که با آن تو را برمی گزیند و اینک، قلبم با اراده ای استوار با تو رازگویی می کند. [امام کاظم علیه السلام ـ در دعایش زمانی که او را به سوی بغداد می بردند ـ]