سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صاحبخانه را دیدم . . . - « راز نهفته »

دیدم آن شب که همه‌جا تاریک بود.

دیدم آن شب که هر کس به کارش مشغول بود.

دیدم آن شب که سکوت همدم تنهایی جمع‌مان شده‌بود.

دیدم آن شب که غیر از ما هم میزبانانی مشغول تدارک مقدمات میهمانی بودند.

دیدم آن شب که دوستان! هم از بار مسؤولیت شانه خالی می‌کردند و تلاش را بیهوده می‌دانستند.

و دیدم آن شب که ۶۷ نفر برای جمع تنهایمان آرزوی موفقیت‌کردند و کار را دست‌گرفتند.

و دیدم که باز هم عده‌ای دیدنی‌ها را نمی‌بینند و نمی‌خواهند ببینند.

و دیدیم که بسیاری از دیده‌ها باورکردنی‌نیست. چه ببینی و چه بشنوی.

و می‌دانم که خیلی‌ها دیده‌اند و نمی‌گویند.

و من می‌گویم حتی اگر خودم هم باور نکنم. باور نکنم که آن میهمانی گذشت و من ماندم.

و تنها خاطره‌ام شد «خاطرات یک میهمانی» که آن هم ناگفته‌ها را نگفت.

زمان بازنمی‌گردد. اما زمان درپیش است. همچون همیشه. و تا همیشه . . .


نظرات شما ()

نویسنده: امین دوشنبه 83 مهر 27   ساعت 1:34 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد


فهرست
105039 :مجموع بازدیدها
26 :بازدید امروز
موضوعات وبلاگ
حضور و غیاب
یــــاهـو
راز نهفته
صاحبخانه را دیدم . . . - « راز نهفته »
جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان







لینک دوستان
برای آنکه هنوز منتظر است . . .
مهرآب
مه دیده
نیمکت
علی آقا مربی!
ققنوس سوخته
آوای آشنا

 

بایگانی
نوشته های سال 83
بهار 84
تابستان 84
اشتراک
 

در هر یک از امّت من که نه دانشمند است و نه دانشجو، خیری نیست . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]