سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بهار 84 - « راز نهفته »

 

انرژی گنج عظیمیه که بچه‌ها دارن و قدرشو نمی‌دونن. بزرگ‌ترها هم از دست دادنش و حسرتشو می‌خورن.

بچه‌ها قدرشو نمی‌دونن و انرژی نوجوونی رو هرجایی و هرجوری - و اکثر وقت ها هم غلط - صرف می‌کنن. ( نمونه‌ی بارز و شایعش گیم‌نت! )

بزرگ‌ترها هم فقط حسرت می‌خورن و سعی نمی‌کنن تو انرژی بچه‌ها سهیم بشن و هدایتش کنن تا فردا روز، بچه‌های امروز حسرت نخورن. شاید هم بخوان این کار رو بکنن اما زبون بچه ها رو نمی‌دونن.

معلمی که فقط درس و کلاس نیست. معلم زبان‌شناس باید باشه، پدر باشه، دوست باشه، روانشناس و پیشگو و سنگ صبور باشه، تازه این همه‌ی معلمی نیست. معلمی که تعریف شدنی نیست.

دانش‌آموزی هم فقط درس خوندن و سر کلاس رفتن نیست. دانش‌آموز ... ( اینو دیگه من نمی‌نویسم. خودتون وظایف دانش‌آموز رو بگید )

یا علی


نظرات شما ()

نویسنده: امین دوشنبه 84 خرداد 16   ساعت 11:50 صبح


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

یادمه کوچولوتر از حالا که بودیم؛ وقتی دفتر می‌خریدیم اول یه خط کش و مداد قرمز برمی‌داشتیم و تا ته دفتر رو خط کشی می‌کردیم. کلاس سوم به بعد تنها فرقی که کرد این بود که به جای مداد از خودکار قرمز استفاده کردیم.

یادمه خیلی انرژی صرف می‌کردیم برای اینکه وقتی با خودکار می‌نویسیم غلط نداشته باشه و مجبور نشیم خط بزنیم. البته اون موقع‌ها هم لاک غلط گیر بود؛ اما تو این خط‌ها نبودیم. معلم‌ها هم نمی‌گذاشتن از لاک استفاده کنیم. خدا خیرشون بده. کاش الان هم همینطور بود. چرا؟ خب گوش کن تا بگم.

این روزا بچه‌ها همیشه کنار خودکار یه لاک هم دارن. تا غلط می‌نویسن سریع ماست‌مالی می‌کنن (منظور همون لاک گرفتنه!) هیچ هم الزامی ندارن که به نوشته هاشون دقت کنن که بی‌غلط باشه.

حالا خودت قضاوت کن. نوشته‌های کسی که حواسش هست چی می‌نویسه با نوشته‌های کسی که همیشه غلط‌هاش رو ماست‌مالی می‌کنه یه جوره؟ فرق نداره؟

حالا تصور کن این دو جور روحیه در مقابل مسائل و مشکلات زندگی چه عکس‌العمل هایی نشون می‌دن؟

دیگه ریز نشیم. فقط یه کم به کارهای کوچیک و کم اهمیتی که انجام میدیم دقت کنیم بد نیست. اصولا درسته که تکنولوژی خیلی « های » شده. اما مگه کسی مجبورمون کرده حتما از تکنولوژی استفاده کنیم؟

برای تکمیل بحث بد نیست یه سری هم به مطلب « دلچسب ترین اسارت دنیا » بزنی.

یا علی


نظرات شما ()

نویسنده: امین یکشنبه 84 خرداد 8   ساعت 5:29 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

امروز گوش ها نوایی آسمانی را از دست دادند.

امروز کوچه‌ها تنها شدند.

امروز گلدسته ها عزادارند.

امروز هوای شهر غم‌ناک ترین اذان را به گوشمان رساند.

خالق اذان زیبای ایرانامروز اذان محزون تر از همیشه بود.

امروز موذنی از دنیا رفت.

از فردا، دنیا موذن را همراه ندارد.

از فردا دنیا تنهاتر از دیروز راه می‌پیماید ...

راهش پر رهرو


نظرات شما ()

نویسنده: امین پنج شنبه 84 خرداد 5   ساعت 10:28 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

خدا نکنه کار کسی گیر بیمارستان بیفته. ان‌شاءالله همیشه سالم و سلامت باشید.
چند روز پیش به خاطر بی‌احتیاطی و شیطنت دو نفر از بچه‌ها تو اردو، مجبور شدیم ساعت ۱۲شب ببریم‌شون بیمارستان و تا ۵صبح مهمون باشیم.

شب سختی بود. از ما پر درد تر تا دلتون بخواد بود.همون یک شب که اون‌جا بودیم چهار نفر تصادفی آوردن. از این چهار نفر دو نفر با موتور تصادف کرده بودن که هیچ کدوم هم کلاه نداشتن. دو نفر دیگه هم عابر بودن که ماشین زده بود بهشون.

خیلی برام جالب بود که هرچقدر هم عقلمون برسه و بزرگ شده‌باشیم، بچه‌گانه‌ترین کارها رو هم بعید نیست انجام بدیم. یکی نیست بگه آخه کلاه کاسکت گذاشتن راحت‌تره یا دردکشیدن تو بیمارستان؟ البته اگه بودید و نعره‌های موتورسوار رو - که تموم استخون‌هاش و از همه مهمتر جمجمه‌اش خرد شده بود و ۴۵ دقیقه طول کشید تا از رادیولوژی بیاد بیرون - می‌شنیدید، متوجه می‌شدید کدوم بهتره. بچه‌ها هم وقتی پای جون وسط باشه لجبازی نمی‌کنن. حتما باید زور بالاسرمون باشه تا دلمون برای خودمون بسوزه و از وسایل ایمنی استفاده کنیم؟!

فکر کردن قبل از لجبازی راه حل ساده‌ای نیست؟

 دیروز هم رفته بودیم سد لتیان. اولین تصویر که از آب پشت سد دیده می‌شد، دریاچه‌ای از زباله بود که روی آب شناور بود و بعضی نقاط آبی رنگ و پراکنده داشت توی نور آفتاب که ظاهراً زباله نتونسته بود بپوشوندش. یکی از مسؤولان سد که اومد برای توضیحات فنی فهمیدیم ماجرا چی بوده.

از قرار معلوم با تمام تلاش های محیط زیست و وزارت نیرو، ساخت و سازهای گسترده ای در منطقه‌ی لشگرک انجام شده و زباله و فاضلاب این منطقه هم مستقیم وارد رودخانه میشه و پشت سد جمع میشه. این طور که مسؤول می‌گفت در سال ۳۰۰ هزار کیلو زباله از پشت سد جمع میشه. آب این سد از طریق کانالی که زیر کوه‌های اطراف تهران ایجاد شده، به تهرانپارس میره و بعد هم یکراست لوله کشی آب شهری ...سد لتیان

بعد که وارد تأسیسات سد شدیم، چیزی برای گفتن نداشتیم! هیولای بتونی با دیوارهای سر به فلک کشیده و استوار جلوی ارتفاع ۱۰ متری آب. شما فشار و نیروی وارد به سد را حساب کنید! این فقط ظاهر دیواره بود و کاری به تجهیزات خفن سد نداریم. البته از تمام تجهیزات و تأسیسات عکس هست، اما چون گفته‌بودند عکس نگیریم، روی شبکه منتشر نمی‌کنم. خواستید حضوری بیاید نشونتون بدم!

فقط این یکی را ببینید تا به عظمت یکی از کوچک‌ترین سدهای ایران پی ببرید. این عکس از داخل دیواره‌ی سد گرفته شده. پشت این دیواره یک دریا آب جمع شده که در مقابل فکر انسان مغلوب شده. فکر نمی‌کنم بتونید تصور کنید که بین دو تا دیوار به این بلندی بودن چه حسی داره. باید ببینید تا متوجه بشید. خلاصه این‌که جاتون خالی بود.

قدر بازدیدها و اردوها رو بدونید. این‌جور چیزها تکرار نداره.


نظرات شما ()

نویسنده: امین شنبه 84 اردیبهشت 31   ساعت 10:3 صبح


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

 

بابا چه خبره؟
مثل اینکه یادتون رفته اینجا ماهی یک بار به روز می‌شد. حالا این مدت من بیکار بودم هفته‌ای یک‌بار به‌روز کردم همه طلب‌کار شدن. همین دیروز یکی از اخوان رو توجیه کردم که این هفته سرم شلوغ بوده؛ مسابقات قرآن مدرسه بوده، نمایشگاه پروژه‌ها بوده؛ شب خونه هم نرفتم چه برسه به اینترنت! حالا بگذریم که ایشون قانع شدن یا نه! حالا بعد از چند روز اومدم این‌جا می‌بینم آقا رضا نوشته « تعطیله!؟ »

این هفته همون‌طور که عرض شد خیلی خبرا تو مدرسه بود. مسابقات قرآن با استقبال کم معلمان و حضور دانش آموزان؛ و نمایشگاه پروژه‌ها با حضور تمام معلمان و اکثر دانش آموزان.

آخر هفته‌ی قبل هم که میهمان مجتمع بودیم در آمفی‌تئاتر حج و زیارت. بابای مهدا هم اومده بود. مهمترین و زیباترین واقعه‌ی این مراسم هم تقدیر از پیش‌کسوتان مدرسه و از همه مهمتر تقدیر از جناب آقای کشمیری بود که فکر کنم همه‌ی مفیدی‌ها آقا کشمیری رو بشناسن. امیدوارم سال دیگه یه تقدیر درست و حسابی از آقای گل‌میرزایی بشه.

بعد از مسابقات قرآن حدود ساعت ۴ (به کسی نگید) رفتیم علی آقا. موقع صرف ناهار! بحث شد که چرا مسابقات قرآن مدرسه این طوری (یعنی جذاب و مؤثر) شده. خیلی جالب بود که یکی از مسوولین راهنمایی نظراتی که مطرح می‌کرد خیلی خیلی تطبیق داشت با نامه‌ای که چند تا از فارغ‌التحصیلان به آقای دبیرستان نوشته بودن. به هر حال همین که همه دنبال بهبود وضیعیت هستن نه تغییر ناگهانی وضعیت! و هنوز همه دلشون برای مدرسه می‌سوزه خدا را باید شکر کرد. البته جالبه که با این همه، در کسری از ثانیه همه چیز ناگهانی عوض می‌شه!!!

راستی امسال مسابقات قرآن راهنمایی یادواره‌ی شهید ناصر شفیعی بود. یه کلیپ هم در مورد شهید شفیعی پخش شد که نظر آقای افصح و دو سه نفر دیگه از مسوولین این بود که برای هفته شهدا به دبیرستان بفروشیمش. چون این کلیپ قراره فروش بره اینجا منتشر نمی‌شه! اگه نظرتونو در مورد برگزاری این یادواره ها تو مدرسه بگید خیلی استفاده میشه ازش.

این هفته به من که خیلی خوش گذشت. دوشنبه هم که کلاس اینترنت دبیرستان برگزار نشد و خوش گذشتن این هفته کامل شد. خدا پدر مسؤولین دبیرستان رو بیامرزه که بچه‌ها رو وقت و بی‌وقت می‌برن نمایشگاه کتاب و حالی به معلمایی که کلاسشون برگزار نمی‌شه می‌دن! امیدوارم امروز هم یکی دیگه از مسؤولین بچه ها رو ببره نمایشگاه کتاب تا این هفته حسابی به یاد ماندنی بشه!

ضمنا یه آدم [...] ای هم وبلاگ راه انداخته که مثلاً جای خالی شهدای مفید رو تو اینترنت پر کنه. یکی نیست بگه آخه عمو! برو جای خالی این بندگان خدا رو تو مدرسه پر کن که خربزه آبه! «راز نهفته» این حرکت را تکذیب و محکوم می‌کند. به علت عصبانیت زیاد از رفتار نابخردانه و نامعلوم و مشکوک این فرد از لینک دادن معذوریم. (اگه خیلی دلتون می‌خواد بگردین پیداش کنین)

یا علی


نظرات شما ()

نویسنده: امین سه شنبه 84 اردیبهشت 20   ساعت 9:15 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

روز معلم گرامی باددوازدهم اردیبهشت آشنای همه‌ی ماست. از کلاس اول دبستان یاد گرفتیم به معلم احترام بگذاریم. یاد گرفتیم معلم هم‌شأن پدر است. یاد گرفتیم روز معلم را گرامی بداریم. در تمام این سال‌ها همیشه روز معلم به یاد یک معلم بزرگوار برگزار شده. به یاد شهید مطهری.

امسال هم مثل سال‌های قبل به دست‌بوس معلمانم می‌روم و برای تمام زندگیم از آنان تشکر می‌کنم. همیشه به یاد معلمانم در « دبستان سیدرضی، آموزش و پرورش ایران در بوداپست، راهنمایی آینده سازان و دبیرستان مفید » خواهم بود. هر چند می‌دانم تشکر من ذره‌ای از زحمات معلمانم را جبران نخواهد کرد.

کاش برای لحظه‌ای قدر معلم را می‌دانستیم.


نظرات شما ()

نویسنده: امین یکشنبه 84 اردیبهشت 11   ساعت 10:8 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

چهلم پدر شهید ابراهیمی

بی‌مقدمه می‌رم سر اصل مطلب. از جلوی مسجد مهدی رد می‌شدیم که چشمم خورد به یه عکس آشنا. عکسی که سال‌ها اسلاید‌های شهید ابراهیمی باهاش شروع شده و نمی‌شه که از ذهنم بره. عکس شهید ابراهیمی. این عکس روی اعلامیه‌ی چهلم پدر شهید بود. اولین چیزی که به ذهنم رسید این بود که ما داریم پدر و مادر شهدا رو از دست می‌دیم و بی خیال‌تر از همیشه به این فکر هستیم که هفته ...

ما هیچ وقت قدر خانواده شهدا رو ندونستیم. هیچ وقت هم بزرگشون نداشتیم و احترام هم بهشون نذاشتیم. مثلا همین مدرسه خودمون. چرا جای دور بریم؟ تا حالا چند بار شده که از خانواده شهدا دعوت بشه برای اهدای جوایز مسابقات قرآن. تازه ما وضعمون بهتر از جاهای دیگه‌اس. ما تو هفته شهدا ...

بحث مسابقات قرآن شد. یادش به خیر اون روزایی رو که تحقیق‌مون اول شد. تو مراسم دفاع کردیم. بعد بردیم‌ش انتشارات حوزه علمیه. یادش به خیر اون روز که سعید اول شد و همه‌ی مدرسه با تب و تاب منتظر بودن لحظه‌ی اهدای جوایز بشه، همه‌ی مدرسه با تب و تاب ...

نمی‌دونم چرا امروز هر جمله‌ای رو که شروع می کنم می‌رسه به مباحث نامه‌ی سر ...

فکر کنم سلمان شاکی بشه که این عکس و این متن اینجا نصب شده. اما اگه من جای اون بودم به جای داد و فریاد یه نقل قول می‌کردم تو وبلاگم تا نه سیخ بسوزه نه ...

راستی قراره به زودی ما هجرت کنیم به رازِ دل . البته هنوز در حد فونداسیون و این چیزاس. به سقف رسید خبرت می‌کنم. (این پاراگراف سه نقطه نداره!)

چرا این روزگار این جوری شده؟ چه جوری؟ آقا یا علی ...


نظرات شما ()

نویسنده: امین جمعه 84 اردیبهشت 9   ساعت 12:37 صبح


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

این نامه کمی سرگشاده بود. اما چون نویسندگان آن آموخته‌اند که درد دل خویش را با غیر برملا نسازند، کمی سربسته نقلش می‌کنم. شما هرجا عبارت [...] را یافتید، به جایش نام دبیرستان مورد نظر را تصور کنید. اگر هم کسی از اهالی این دبیرستان خواست متن این نامه را سرگشاده‌تر و کامل‌تر بخواند، کمی زحمت بکشد موفق خواهد بود ان‌شاءالله.

البته همین‌جا عرض کنم که قرار نبود این نامه اینقدر هم سرگشاده باشد. اما در این زمانه و با گسترش اطلاع‌رسانی و حضور خبرسازانی چون سیدصالح ، سربسته بودن نامه ها باعث شگفتی خواهد بود. قسمت‌هایی از این نامه را هم ایشان گشوده‌اند که می‌توانید همان‌جا مطالعه بفرمایید.

و اما بعد ...

 

 

نامه‌ا‌ی سرگشاده‌ به دبیرستان [...]

 

آقای... دبیرستان [...]؛

سلام علیکم؛

1.

نویسندگان این نامه، همه جوانان دانشجو و یا مهندسان جوانی هستند که روزگاری نه چندان دور، شما همه یا قسمت اعظم زندگی‌شان بودید و آن چه امروز هستند را، کم یا زیاد از شما دارند. اما در این سال‌ها و در برخورد با امواج سهمگین نقد و نظر و فکر و اندیشه در بیرون از حباب شیشه‌ای [...]، آموخته‌اند که صریح باشند و درد دل خویش را با غیر برملا نسازند. لذا اگر در تمام این سطور جسارت و یا تندی و آتشین مزاجی موج می زند نه از بی‌احترامی به بزرگ‌تر و خدای ناکرده ناسپاسی، که مَحرمِ دلی یافته‌اند تا رازِ دل باز گویند.

 

. . .

 

3.

می‌پنداریم که فرق دبیرستان [...] با سایر هم ردیف های خود در میان مدارس این شهر بی در و پیکر، نه در تست و المپیاد و روبوتیک، که در چیزهای دیگری است که [...]ی جماعت را از هم طرازان خود متمایز می‌سازد؛ و از این جمله است اردوی جهادی و هفته‌ی شهدا.

هر چند شاید بعضی هم ردیف های [...] امروز اردوی جهادی را -که از ما وام گرفته اند- به‌تر از خودمان برگزار می‌کنند، اما هفته‌ی شهدا منحصراً ریشه در عمق خاک [...] دارد و باید [...]ی باشی تا هفته‌ی شهدا را بدانی. هفته‌ی شهدای [...] چیزی متمایز از هر هفته‌ی بزرگداشت جنگ و دفاع مقدس و از این قبیل مراسم‌هایی است که همه جا برگزار می شود. هفته‌ی شهدا سوای همه جهت‌گیری های درست و غلط جامعه‌ی امروز، منحصراً برای شهدای ما، هم کلاسی های دیروز و اسوه های امروزمان، مانده است و تا همیشه خواهد ماند. هفته‌ی شهدا تجدید عهد و پیمانی است که هر ساله اهالی [...] با روح و جان خود می کنند. هر جای دنیا هم که باشی، اسم هفته‌ی شهدا ناخودآگاه تو را گره می زند به مجموعه ای از خاطرات و احوال و آرزوها که روزی هر کدام از ما آن را در گوشه ای از نمایشگاه و سالن نمازخانه تجربه کرده ایم. صاحب این هفته نه تنها دبیرستان، بلکه همه‌ی خانواده های شهیدان و همه‌ی خانواده‌ی بزرگ [...] است. از کوچک و بزرگ، همه، وقتی نام هفته‌ی شهدا می‌آید می دانیم در رابطه با چه چیزی حرف می‌زنیم. گویی هفته‌ی‌شهدا تکه‌ی بزرگی از هویت مشترک ماست و هیچ کس با هیچ نیتی نمی تواند آن را از ما بگیرد. هفته‌ی شهدا، هفته‌ی شهداست.

 

4.

آقای دبیرستان [...]! ریشه‌ی تغییر و تحولات عمده‌ای که در سال‌های اخیر در هفته‌ی شهدا روی داده‌است را در بند بالا می توان جستجو کرد.

ابتدا شما هفته‌ی شهدا را منحصراً متعلق به خود دانستید و هر گونه دخل و تصرف در آن را به نفع خود جایز دانستید. (هر چند که این میان نفع چه کسی برآورده شد، باید بررسی شود) طبیعی است که در نظام سرمایه‌داری، آن که سهم و سهام بیش‌تری دارد، بر کار سلطه می یابد و با چیره‌دستی اوضاع را به میل خود کنترل می‌کند. اما اگر بنا بر سهم و سهم‌خواهی بود، چند درصد سهام «شرکت هفته‌ی شهدای [...]» به خانواده‌ها و مؤسسین شرکت (!) می رسید و چند درصد نصیب «تابعین» می‌شد؟

 

5.

سپس هفته‌ی شهدا را (با هر بهانه‌ی روا یا ناروا) از اهمیت و اولویت انداختید. چه کسی نمی‌داند که روزی‌ روزگاری مهم‌ترین ابزار تربیتی و تاثیرگزاری [...] بر روی دانش‌آموزان (بیش از اردوی جهادی) هفته‌ی شهدا بود. قصدمان از این کلام به هیچ وجه «تکاثر» و «زرتم المقابر» نیست. اما آقای دبیرستان [...]! شیوه‌های نوین آموزشی و تربیتی و تحول و نوآوری و R&D و ... جای خود، اما آدم از تجربه‌ی موفقی که داشته‌است که صرف نظر نمی‌کند. آن هم تجربه‌ای پانزده‌ساله.

. . . گیرم که هفته‌ی شهدا در سنه‌ی 1380 الی 82 کمی ضعیف شده، آدم قید گروه شهدا را که نمی‌زند. می زند؟ مگر چه‌قدر ریشه‌یابی کردی و یا چه‌قدر دل سوزاندی؟ (این دل سوزاندن را داشته باش تا بعد)

 

. . .

 

10.

با عرض پوزش به اطلاع می‌رساند که در حال حاضر کار هفته‌ی شهدا اولویت سوم و چهارم که هیچ، اولویت بیستم هیچ‌یک از گروه‌های آموزشی هم نیست و با حفظ روند فعلی، هیچ امیدی هم به بهبود وضع آن در آینده پیش‌بینی نمی‌کنیم.

حتی اگر بتوانید به ما بقبولانید که چاره‌ای جز نگاه شقه‌شقه به هفته‌ی شهدا و برگزاری مشترک آن با گروه‌های آموزشی ندارید، حتماً باید بپذیرید که هفته‌ی شهدا و به طور کلی شهدای [...]، ورای ساختار تنگ و کُند گروه‌های آموزشی، به یک جایگاه واقعی و مسئول مستقل و جداگانه‌ای نیاز دارد که حتی اگر هیچ فرد یا گروهی زیر مجموعه‌ی او نباشند، بتواند مجموعه فعالیت‌های مرتبط با شهدا را پی‌گیری و هدایت کند. ...

 

. . .

 

14.

نگارندگان این نامه، که همگی از فارغ‌التحصیلان دبیرستان مفید هستند، به علت تنفس در فضای دانشگاهی و مجموعه‌های بیرونی، نه شهدای [...] را تافته‌ای جدا بافته از خیل هزاران شهید دفاع مقدس می‌دانند و نه بر روی آن‌ها تعصب و غیرت خاصی دارند و نه [...] را غایت آمال و آرزوهای خود می‌دانند و می‌پرستند. صحبت‌شان از روی دل‌سوزی است و در ازای همه‌ی این‌ها هیچ نمی‌خواهند، به جز فرصت حضور.

طنز ماجرا این‌جاست که اهالی دبیرستان [...] تقریباً خلاف این هستند. یعنی چون از کارکنان دبیرستانند، (قاعدتاً) می‌بایست به محل کار خود عشق بورزند و شهدایی که روزی جای آن‌ها بودند را بشناسند و در شناساندن و عمل به سیره‌ی آن‌ها بکوشند. ان‌شاءالله که چنین باشند.

 

به پیوست تمثال مبارک شهید سعید امین، جهت بهره بردن از لبخند ملیح و نگاه عاقل اندر‌سفیه‌شان به ما خرابات‌نشینان دارفنا، تقدیم می‌شود.

 

 

والسلام علی عباد‌الله الصالحین

فروردین84

 

رونوشت:

سرپرست محترم مجتمع آموزشی [...]

مدیریت محترم دبیرستان [...]1

معاونت آموزشی دبیرستان [...]1

مدیریت گروه‌های آموزشی دبیرستان [...]1

معاونت اجرایی دبیرستان [...]1

مدیریت فوق برنامه دبیرستان [...]1

دفتر هماهنگی امور فارغ‌التحصیلان دبیرستان [...]

دفتر مطالعات و پژوهش دبیرستان [...]

فارغ التحصیلان دبیرستان [...]


نظرات شما ()

نویسنده: امین سه شنبه 84 فروردین 30   ساعت 12:14 صبح


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

۱- این روزا همه‌اش اتفاقات شبیه به هم میفته. این آخر هم که سردار قالیباف استعفا داد. نمی‌دونم اگه آقای قالیباف درگیر ریاست جمهوری بشه هم همین‌قدر که تونست تو نیرو انتظامی کار کنه می‌تونه موفق باشه؟
دوست ندارم چهره‌ی خوبی به خاطر سختی و مشکلات! کاری که قبول می‌کنه وجهه‌ی بدی پیدا کنه. البته امیدوارم دوستان رهگذر برداشت سیاسی نکنن و آقا حامد هم از اون شوخی‌ها نکنه که دعوا بشه! ما حوصله‌ی آژان‌کشی نداریم.

۲- اوایل اسفند ماه بود که شنیدم بالاخره مدیر بعدی تعیین شد. راستشو بخوای اصلا خوشحال نشدم. اون روز هم که آقا کریم‌زادگان رو دیدم؛ با اینکه می‌دونستم رسمه که تبریک بگن این جور وقتا، چیزی نگفتم. چون اصلا از این خبر خوشحال نشدم. آقا وحید حالا گرفتی قضیه رو؟

۳- دارم یواش یواش می‌فهمم که بعضی جاها خوبه آدم در راه خدا پارتی بازی کنه! البته تاکید می‌کنم: فقط در راه خدا.
برای وقت گرفتن از یکی از مسوولین برای یه کار خیر ( البته منظورم کار روایته!) سه ماه میشه که هر دو سه روز یک بار زنگ می زنم، فاکس روایت رو پیگیری می کنم. اگر از همون اول به جای معرفی ساده و شناسنامه‌ای می‌گفتم امین هستم دوره بیست، الان چند بار با این مسوول محترم ناهار خورده‌بودیم، چه برسه به مصاحبه کردن! خلاصه این‌که از قدیم گفتن پارتی بازی خوبه، ریا هم بعضی وقتا خوبه اما در راه خدا. حالا ما یه چیزی گفتیم، این شوخی‌ها رو نشنیده بگیر.

۴- از دفعه‌ی بعد شماره‌بندی نمی‌کنم. اصلا خوشم نیومد. هر چی مطلب تو این ماه قرار بود بنویسم تو یه پست مصرف کردم. همینو جیره بندی کن که تا پست بعدی بیکار نباشی.


نظرات شما ()

نویسنده: امین پنج شنبه 84 فروردین 18   ساعت 10:5 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد

 

نوروزهای زیادی را بوشهر بودیم. تا جایی که من یادمه مدرسه که بودیم مسافرت سال ۷۶ بندر ریگ بود. ۷۷ خورموج. ۷۸ کاکی. ۷۹ جم. ۸۱ مدرسه شبانکاره بود و ما رفتیم باغان. امسال هم بعد از دو سال دوری از بوشهر رفتیم دلوار و سری زدیم به روستاهای محمد عامری، باشی، بربو، بوجیکدان، گرگور، زیراهک و بریکان.

جای همه ی دوستانی که نبودند حسابی خالی بود.

امسال نهمین سالی بود که سالمون تو مناطق محروم کشور تحویل شد؛ و هر سالی که با کمیته امداد کار می کنیم مسافرت برای من یه مزه‌ی دیگه‌ای داره. بیشتر خوش میگذره. حس بهتری دارم. مخصوصا وقتی که پشت وانت‌های نیسان خشک و سرسخت کمیته امداد تو جاده و بیابون می‌ریم تا به روستایی با چند خانوار جمعیت برسیم، یا وقتی مسوولین کمیته امداد رو می‌بینم که وسط تعطیلات نوروز به جای اینکه با خانواده برن مسافرت، میان و همپای ما و بیشتر از ما کار می‌کنن حس می‌کنم تنها نیستیم.

کمیته امداد تنها اداره ایه که اتاق رییس کمیته امداد طبقه آخر نیست! رییس کمیته امداد بوشهر هم تنها مدیریه که تصویرش تو ذهن من یه مردیه که سر دیگ وایساده داره برامون غذا می‌کشه. گفتنی زیاده. اما کمیته امداد یه چیز دیگه‌اس.

مردم اونجا زندگی‌شون خیلی ساده‌تر از ماست. راحت‌تر زندگی می‌کنن. شاید ظاهرش مجلل نباشه، اما راضی هستن از زندگی‌شون. بعضی‌ها هم وضع خوبی ندارن و به امید کمک‌های کمیته امداد هستن. هر چند که این کمک‌ها خیلی زیاد نیست. البته یک سال هست که مجلس تصویب کرده که این کمک‌ها بیشتر بشه اما هنوز که خبری نشده. بگذریم.

سعید ویسی

این پسر تو منطقه‌ی خودشون یه آقازاده اس. پسر رییس کمیته امداد. اما نه این پسر از اون آقازاده هاس نه پدرش آقایی می‌کنه. کارکنان کمیته امداد رو همه‌ی روستایی‌ها می‌شناسن. از بس که این مرد‌ها به فکر مردم هستن و همیشه به خانواده‌های نیازمند سر می‌زنن. کارشون البته این نیست. کارشون اینه که ماه به ماه یه مبلغی حدود بیست یا سی هزار تومان بریزن به حسابشون. اما همین سر زدن‌ها هم کلی دلگرمیه برای مردم. این آقا سعید ویسی هم یکی از همین مردمه. شغل پدرش باعث نشده از مردم جدا بشه. آقا سعید با ما میومد روستا ها و زبون محلی بچه‌ها رو به شهری ترجمه می‌کرد تا ما بهتر بفهمیم. امسال اولین سالی بود که با خودمون مترجم داشتیم!

چیزی که خیلی تو این مسافرت جالب بود این بود که تمام روستاهایی که می رفتیم راه اسفالت داشت و آب لوله‌کشی و برق و تلفن. مدرسه‌های ابتدایی هم توی روستاها بود و مقاطع بعدی هم توی شهرها. خب خود مردم خیلی دنبال درس نیستن. یه نکته‌ی دیگه هم اینکه تو دورافتاده ترین روستا هم دانش‌آموزان شیر پاکتی شَما می‌خوردن. این هم عکس آقا امرالله که کلی راجع به ماهیگیری برامون توضیح داد. بچه‌های ساحل خلیج همیشه فارس هم دنیای قشنگی دارن.

ساحل خلیج فارس

دیگه حسابی پرحرفی کردم. کلی عکس از مسافرت هست که اینجا جاش نیست. اگه شد بعد بیشتر صحبت می کنیم.

یا علی


نظرات شما ()

نویسنده: امین سه شنبه 84 فروردین 16   ساعت 4:2 عصر


این قافله ی عمر عجب می گذرد          دریاب دمی که با طرب می گذرد


فهرست
104884 :مجموع بازدیدها
6 :بازدید امروز
موضوعات وبلاگ
حضور و غیاب
یــــاهـو
راز نهفته
بهار 84 - « راز نهفته »
جستجوی وبلاگ
 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

لوگوی دوستان







لینک دوستان
برای آنکه هنوز منتظر است . . .
مهرآب
مه دیده
نیمکت
علی آقا مربی!
ققنوس سوخته
آوای آشنا

 

بایگانی
نوشته های سال 83
بهار 84
تابستان 84
اشتراک
 

راسخان در دانش کسانی اند که دست نیکیو زبان راست و دل صاف و عفّت شکم و فرج دارند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]